آذر ۲, ۱۴۰۳
شیر خشک

پتک سرزنش شیر خشک بر سر مادران

بچه گریه می‌کند. طولانی و با صدای بلند. قصد آرام شدن هم ندارد. همه فامیل دنبال مادرش می گردند. کمتر از یک دقیقه نگذشته زن جوان با یک شیشه شیر در دست وارد پذیرایی می‌شود و کودکش را در آغوش می‌گیرد. به خوبی کارش را بلد است. بلافاصله صدای گریه قطع می‌شود. اما از همان لحظه است که پچ‌پچ‌ها آغاز می‌شود. دو به دو و سه به سه حرف می‌زنند. مادر محو تماشای بچه است اما همزمان، انگار که نسبت به محیط هم هوشیار باشد رو به یکی از اعضای فامیل می‌کند و می‌گوید: «اصلا هم اینطور نیست. شیر خشک هیچ ایرادی نداره. این تفکر قدیمی‌ها بوده. الان خیلی از بچه‌ها هستن که اصلا نمی‌تونن شیر مادرشون رو بخورن.» خانمی که مخاطب حرف قرار گرفته بود خودش را از تک و تا نمی‌اندازد. با لبخندی که هیچ خبری از مهر و محبت ندارد، همینطور که سیبی که در دستش دارد را پوست می‌کند حرف می‌زند: «من می‌فهمم شما نسل جدیدی‌ها حال و حوصله ندارید اما دخترم هیچی نمی‌تونه جای شیر مادر رو بگیره. اصلا شما ارزش غذایی رو هم بذاری کنار، همین آغوش مادر کلی به بچه آرامش میده و تو رشدش تاثیر می‌ذاره.»دختر که عصبانی است و تحمل شنیدن این حرف‌ها را ندارد با خشمی که نشان از آشنا بودن با این کلمات دارد می‌گوید: «شما دکتری؟ نه نیستی. دکتر گفته ایرادی نداره. «من مادر شدم به خدا گناه نکردم.»سکوت، تنها صدایی بود که از پس این کلمات تند و سرشار از خشم زن جوان در فضا پخش می‌شد. هیچ‌کسی حرفی نمی‌زد. حاضران تنها با چشمانشان زنی را دنبال می کردند که سرآسیمه لباس‌هایش را می‌پوشد و کیفش را برمی‌دارد که برود. چند لحظه زمان می‌برد تا میزبان به خودش بیاید و سراغ زن جوان برود و از او بخواهد که ارام باشد. با جملاتی شبیه به اینکه «حالا که چیزی نشده»، «بزرگ‌تر شما بوده یه چیزی گفته» و «خوبی خودت و بچه‌ات رو می‌خواست». بدون ذره‌ای همدلی با زنی که اساسا خودش را مستحق سرزنش‌شدن نمی‌داند.

دو) دوستی تعریف می‌کرد که عروس خانواده‌شان تحت هیچ شرایطی به بچه‌اش در مقابل دید دیگران شیر نمی‌داد. همه تصور می‌کردند که احتمالا با پوزیشنی که باید پستان را در دهان بچه‌اش بگذارد راحت نیست و برای اینکه این وضعت را برایش ساده‌تر کنند، مدام به او پیشنهادات مختلف می‌دادند. زن اما هیچ‌کدام را نمی‌پذیرفت و می‌گفت دوست ندارم وقتی به بچه‌ام شیر می‌دهم، بقیه ببینند. تا اینکه یک روز مشخص شد قضیه از اساس چیز دیگری است. همسر این زن یک روز با خواهرش (همین دوستِ راوی ماجرا) تماس می‌گیرد و می‌خواهد که او را ببینند. در این دیدار حضوری مرد توضیح می‌دهد که علت این پنهان کردن مداوم چیست. پس از این گفتگو بود که روشن می‌شود زن جوان که شیر کافی برای تغذیه فرزندش نداشته مجبور به دادن شیر خشک می‌شود اما به خاطر آن شرمنده بوده است. شوهر اما شاهد بوده که این پنهان‌کاری در این سه ماه که از به دنیا آمدن فرزندشان می‌گذرد تا چه اندازه به آن‌ها فشار وارد کرده است و از خواهرش خواسته تا به نوعی به عروس خانواده بگوید که هیچ تقصیری بر گردن او نیست که نمی‌تواند از شیر خودش به کودکش بدهد. حالا آن کودک ۹ ماه سن دارد. مادر بابت شیرخشک دادن به بچه‌اش گاهی طعنه و کنایه‌هایی را هم شنیده است اما دیگر به خاطر آن حرف‌ها خودش را سرزنش نمی‌کند.

سه) «دیبا» برای یک هفته تمام به خانه مادرش رفته بود. سال ۷۸. با شوهرش دعوا کرده بود. سر اینکه مرد می‌گفت باید خودت به بچه شیر بدهی و او نمی‌توانست. سختش بود توضیح بدهد اما حقیقت این بود که چندشش می‌شد. از تصور اینکه بچه را به پستان بگیرد، تمام امعاواحشا داخلی‌اش به هم می‌ریخت. یک‌ شب سر همین ماجرا با مادر شوهرش که آن روزها با آن‌ها زندگی می‌کرد بحثی داغی کردند و بعد از اینکه شوهر هم وارد ماجرا شد، بحث بیشتر بالا گرفت. ان شب اولین و آخرین باری بود که شوهر دیبا دستش را روی همسرش بلند کرد. دیبا قهر کرد. به خانه مادرش رفت. یک هفته تمام حتی جواب تماس‌های شوهرش را هم نداد. اما در نهایت به خانه برگشت. شوهرش پشیمان بود اما حالا و بعد از ۲۳ سال هنوز به خاطر آن شب، به خاطر آن سیلی و به خاطر حس چندش‌آوری که از شیر دادن به بچه‌اش احساس می‌کرد، خودش را سرزنش می‌کند.

منبع: زاگاه

اشتراک گذاری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *