«مگر این دنیا چه ارزشی دارد که اینقدر رنج زیستن را تحمل کنم؟» گمان میکنم همه ما حداقل یکبار در زندگیمان این سوال را از خود پرسیدهایم. مگر دنیا چه دارد که باید آن هم این روزها، با این شرایط نکبتبار در جامعه، برای بقا و ادامه حیات جان بکنیم؟ یه روز خوب میاد؟
شرایط سخت اقتصادی دندانش را روی نایمان هر روز بیشتر میفشارد. مثل اسبی که کمرش خرد شده، نمیتوانیم زیر بار گرانی جم بخوریم. صدایمان از ته گلویمان بیرون نمیآید. بغضمان را نگه داشتهایم تا در پستو ایی آهسته بترکانیمش. نکند چینی نازکِ دل عزیزی را بشکند. همه نگران همیم. دستمان اما از پول و انرژی خالی است. زبانمان قاصر و تهی از امید است. میترسیم نکند این وعده «یه روز خوب میاد» از زبان یک «هیچکس» دیگری باشد. هویتها مثل ساختمان متروپل، یکی پس از دیگری فرو میریزند. حالا همه هیچکسیم. صدایی نیست که بگوید: «نترس. در برابر دنیا، ما همه با هم هستیم». نه! دیگر کسی چیزی نمیگوید. لبها را ناامیدی دوخته است.
صبحها همه در یک نظم بینظم، مانند کارگران «۱۹۸۴»، ره هزار بار رفتهمان را میرویم. در مسیر به راههای جدید فکر میکنیم. چگونه دو قران و چند شاهی بیشتر گیرمان بیاید؟ افتتاح حساب پشت حساب، قسط روی قسط. خب که چه؟ قرار است کجای دنیا را بگیریم؟ مگر چه داریم که بتوانیم چیزی از قبال آن دریافت کنیم؟ پیشخرید قبر هم قیمتش از کل پسانداز ته جیب مردم بیشتر است! چون این همه نابهسامانی هست، باید زیستن را بوسید و گذاشت کنار؟ باید از هم دور شد تا بار منفی دیگری، مانند الکترون به تن ما نچسبد و ما را باردارِ منفی نکند؟ یا نه، باید بار «نتوانستنبودن» دیگری را آنقدر به دوش کشید که مانند ساقه حسنیوسف، یک روز صبح از وسط خم شد و هرگز بلند نشد؟
انباشه روی تنمان، زخم روی زخم، درد روی درد. همهاش اما به خاطر بیلیاقتی مسئولان و بیخانمانی قانون است؟ جدال اصلی ما با کیفیت زندگی است یا ماهیت آن؟ کدام عمل زیبایی تا به امروز توانسته اخم ما را از توی ذوق خوردنمان از زندگی محو کند؟ کدام داروی مسکن و افیونی توانسته درد نفهمیدنمان از «چرا باید بود» را تسکین دهد؟ پیشترها توسل به فلاسفه رایج بود؛ اندیشیدن و گرداب چگونگی. حالا میشنویم بهتر است رد شویم و نیندیشیم. شبیه جمعیت متحرک در مترو، یکی از ته صف فریاد میزند: «حرکت کنید، برنگردید که زیر دست و پا له میشوید». کدام راهحل اما بالاخره آبی به گلوی خشک و خسته پرسشگرمان میریزد؟
«من که هستم؟ چرا باید باشم؟ چرا نباید باشم؟ چرا باید رنج بکشم؟ چرا رنج می کشم؟ معنای زیستن چیست؟ اصلا معنایی وجود دارد؟ معنا چیست؟ مسئولیت چیست؟» اگر بخواهیم میتوانیم تا فردا هزاران سوال دیگر را به این سوالها اضافه کنیم. پاسخ قطعی برای این سوالها وجود دارد؟ شاید! شاید در پروسه بمباران اطلاعات زرد و سبز جایی به گوشمان خورده باشد. اگر اما هنوز پرسش هستیمان پر رنگ است یعنی پاسخ مناسبمان نبوده.
من هم مانند شما پاسخ سوالات بالا را دقیقا نمیدانم! قانون انرژی را اما از دوران تحصیل به یاد دارم. «انرژی نه خودبهخود به وجود میآید و نه از بین میرود، بلکه از حالتی به حالت دیگر تبدیل میشود». گاهی لبخند میشود روی لبمان، گاهی اشک، میلغزد روی لپمان. گاهی ذوق میشود در صدایمان و گاهی بغض ته گلویمان.یه روز خوب میاد
«شهر هرت» روز به روز قلمرواش در جامعه گستردهتر میشود. سوالهای ذهنی من و شما هم بیشتر بیپاسخ میماند. باز بر میگردم به پرسش اصلی، چگونه میتوان زیست؟ من فقط میتوانم یک راهکار برای بازتولید انرژی به شما معرفی کنم؛ یک تصور لذت بخش در اوج خستگی و رنجهایتان.
به یک سیاهچاله بزرگ در یک کهکشان دیگر فکر کنید. سیاهچالهای که ما را با نهایت حرص، به سمت خود بکشد و ببلعد. زمانی برای سوختن شما و رنج سوزش وجود ندارد. شما حتی پودر هم نمیشوید. چراکه جسم هم دیگر معنایی ندارد. هستیتان در کهکشان دیگری طعمه یک سیاهچاله میشود. مانند یک ستاره، شما هم برای همیشه هستیتان نابود میشوید.
دیگر لازم نیست رنج کار بیهوده زیستن؛ روی یک قلمدان یک تصویر تکراری را نقاشی کردن؛ یک درخت سرو که پیرمردی زیرش نشسته، انگشست سبابه دستش را میجود و دختری زیبا با لباس مشکی درحالی که خم شده به او یک شاخه گل نیلوفر میدهد؛ را در کل روز تحمل کنید. در عمق سیاهچاله نه کسی هست که به او توضیحی دهید و نه فکر و دغدغهای که ولکن تان نباشد. نه ملکولی وجود دارد و نه اتمسفری که حتی سکوت معنا داشته باشد.
میتوانید آنقدر آنجا بمانید تا دلیلی برای هستی و بازگشت به زمین پیدا کنید. خوشبختانه روزی زمین و همه انسانهای خوب و بدش طعمه یک سیاهچاله واقعی میشوند. تا آن روز و قبل از یافتن پاسخ پرسشهایتان، هرگاه رشته اتصالتان با زمین به مرز بریدگی رسید به سیاهچالهتان پناه ببرید. مگر دنیا چه دارد که باید آن هم این روزها، با این شرایط نکبتبار در جامعه، برای بقا و ادامه حیات جان بکنیم؟ یه روز خوب میاد
دیدگاهتان را بنویسید