آذر ۱, ۱۴۰۳

روزنامه نگاریِ ادبی زنده است

این همه از مرگ گفتیم. یک بار هم از زندگی بگوییم. بگوییم که در زمانه ی مرگِ نویسنده ها و شاعرها چراغِ روزنامه نگاریِ ادبی روشن است، هرچقدر هم که کم سو باشد. در سال های اخیر که در زمانه ی افولِ رسانه های مکتوب هستیم، فقط و فقط انگیزه ی شخصی و دغدغه ی حرفه ایِ روزنامه نگاران بوده که روزنامه ها و مجلات را حفظ کرده است. در دورانی که رخوت و خسته گیِ ناشی از ناامیدیِ سیاسی نمودِ بیش تری دارد، حرف زدن از ادبیات و فرهنگ احتمالاً عجیب به نظر برسد. اما چه کنیم که کارمان نوشتن از کتاب و ادبیات است و خوشحال ایم در همین دوران مجلاتی هستند که دغدغه ی اندیشه و کتاب و ادبیات و روایت دارند. مجلاتی هم چون ناداستان، اندیشه ی پویا، وزن دنیا، کتابِ روزآروز، کتاب نامه و آگاهی نو روزنه های دنیای امروز هستند که میانِ صفحات شان هنوز معرفی کتاب یا روایتِ ادبی و گزارشِ ادبی و گفت وگوی ادبی یافت می شود و بسیار هم اثرگذار هستند در شکل گیریِ بحث و معرفیِ نویسنده و شاعر و کتاب. تا همین چند سال پیش بودند روزنامه هایی که هر روز چند صفحه ی ادبیات و معرفیِ کتاب داشتند، اما حالا روزنامه های مهم ترجیح همه سیاسی هستیم! می دهند هرازگاهی به ادبیات و کتاب بپردازند چراکه فعلا در این میان بارِ روزنامه نگاریِ ادبی بر دوشِ مجلات است تا معاصر را روایت کند و از سرگذشتِ میانِ یأس و امید بگوید.

ما روزنامه نگاران سال هاست در تلاطم میان یأس و امید هستیم. تلاش می کنیم شعله های کوچکِ امیدواری را زنده نگه داریم، اما تلاش می شود با توفان همه ی امیدها بدل به یأس شود. ما خسته ایم. خسته از تلاطم و راهِ تکراری را مدام رفتن. اما خب چیزی در وجودمان هست که راهی جز ادامه دادن نداریم. متفاوت است با جنسی از خبرنگاری که در حافظه ی روزنامه نگاریِ ادبی اساسا عمومی شکل گرفته. دشواری های اش از جنسِ دیگری است و نیازمندِ زمان و جا افتادن هستیم. اما چه حیف که وضعیتِ اقتصادی باعث شده بسیاری از باسابقه های این حوزه رو به کارهای عمومیِ دیگری بیاورند و دیگر روزنامه نگارِ حرفه ای نباشند.

من روزنامه نگار حوز هی ادبیات و هنر هستم و  می خواهم از روزنامه نگاری ادبی بگویم. گونه ای از نوشتن که دور از هیاهوهای هرروزه شکل  می گیرد و تلاشی ست برای دعوت به فکر کردن و کتاب خواندن و مرور. روزنامه نگاری ادبی پیوندی مستقیم با زبان فارسی و داستان نویسی دارد، و متأسفانه این روزها ادبیات و زبانِ ما هم بحران زده است. جامعه ی ما بیشتر از هر زمانی نیازمند تخیل و رمان خوانی است، اما در چنین وضعیت اقتصادی ای با این قیمت های عجیب، با چه رویی می توان دعوت به داستان خواندن کرد؟ هربار که کتاب های تازه را مرور می کنم و میان شان انتخاب می کنم تا درباره ی چه کتابهایی حرف بزنیم و معرفی و یادداشت آماده کنیم، به قیمت های عجیبِ این روزها فکر می کنم. دو سه کتاب از میزِ تازه های کتاب برمی داری و می شود یک میلیون و خرده ای! روزنامه نگاریِ ادبی علاوه بر پرداختن به کتاب و فرهنگ دریچه ایست برای روایت کردنِ موضوعاتِ غیرادبی که به جستارِ روایی یا گزارشِ روایی  می رسد. پس باید زنده نگه اش داشت. نمونه ی برجسته ی این گونه ی نوشتن در سال های اخیر بسیار هم پرطرفدار بود و بخشی از پرفروش های بازارِ نشر کتابهای این حوزه است که بسیاری شان به دستِ کسانی نوشته شده که سابقه ی روزنامه نویسی هم داشته اند.

در وضعیتی هستیم که جمعِ همه ی بحران ها باعث شده ادبیات و کتاب روزگار خوشی نداشته باشد. ضعفِ رسانه ها باعث شده نویسنده ی تازه ای «چهره » نشود و رمانِ تازه ای «گل » نکند. و همین دیده نشدن ناامیدیِ نویسنده های نسلِ جدید را هم با خود به هم راه داشته و عده ای هم از تعمد و باند بگویند. اما واقعیت این است که در روزگارِ یک خسته گیِ عمومی هستیم. تکرار می کنیم که روزنامه نگاریِ ادبی زنده است و می کوشیم بر خسته گی غلبه کنیم. اما آینده معلوم نیست. معلوم نیست در سال های بعدی صفحاتِ معرفیِ رمان و گزارشِ ادبی در مجلات باقی بماند یا نه. در حالتِ خوش بینانه شاید روشِ کارآمدتری در معرفیِ کتاب شکل بگیرد.

امروز جای خالیِ محتوای تصویری با محوریتِ معرفی و مرورِ رمان و ناداستان بسیار احساس می شود، محتوایی که به قلمِ منتقدی کاربلد و حرفه ای تولید شود، نه بلاگرهای کتاب که پشت جلد را تکرار می کنند. نیاز داریم روزنامه نگاریِ ادبی هم مسیرهای تازه را امتحان کند. روزنامه نگاریِ ادبی زنده است. یا بهتر است بگویم تلاش می کنیم زنده نگه اش داریم. انبوهِ محدودیت ها سبب شده روزنامه نگاری از شغل تبدیل شود به مشغله ای تفننی. اما روزنامه نگاریِ سرگرمی نیست و همین وضعیتِ نیم بندِ فعلی مدیونِ افرادی است که با همه ی سختی هنوز در این حرفه مانده اند. روزنامه نگاریِ ادبی زنده است؛ چراکه هنوز می تواند اتفاق رقم بزند. می تواند صدایی متفاوت تولید کند و اتفاقا شنیده هم شود. ما زنده ایم که روایت کنیم.

منبع: میلاد حسینی- نشریه الکترونیکی تجربه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *