آذر ۱, ۱۴۰۳

مجال عفو؛ «خیر» ورای «شر»

«وقتی می‌بخشیم وجود فرد را به اشتباهش تقلیل نمی‌دهیم. به او زمان می‌دهیم تا فرصت داشته باشد بُعد «راستی» وجودش را به ما نشان دهد». «هانا آرنت» با باور بر موهبت بخشش، راه را برای جریان «خیر» هموار می‌کند. جدا از استثنائاتی که وجود دارد و جای بحث ما نیست، فرصت دوباره دادن به آدمی می‌تواند «شر» را به «خیر» بدل کند. آدمی که دوباره فرصت جبران یافته در می‌یابد که همیشه تسلیم اشتباه نیست؛ می‌تواند ره تغییر در پیش گیرد. بخشش اما یعنی چه؟

در باب بخشش

بخشش در فلسفه به معنای چشم‌پوشی از انتقام یا رنجش نسبت به کسی است که به نوعی خطا یا ظلمی در حق دیگری مرتکب شده است. فیلسوفان به طور کلی دو بُعد اصلی برای بخشش قائل هستند: بُعد روانشناختی و بُعد اخلاقی.

بخشش از بُعد روانشناختی به معنای رهایی فرد از احساسات منفی مانند خشم، کینه، یا نفرت است که نسبت به فرد خطاکار دارد. این نوع بخشش بیشتر بر سلامت روحی و عاطفی فرد تمرکز دارد. به او اجازه می‌دهد از بار سنگین احساسات منفی رها شود. فیلسوفانی مانند «ژان همپتون» (Jean Hampton) و «آنتونی داف» (Antony Duff) به اهمیت رهایی فرد از حس کینه و بازگشت به زندگی عادی تأکید می‌کنند.

بخشش از بُعد اخلاقی یک عمل اجتماعی و اخلاقی است که معمولاً برای بازسازی روابط میان فرد آسیب‌دیده و خطاکار صورت می‌گیرد. در این حالت، فرد بخشنده تصمیم می‌گیرد از عدالت کیفری یا انتقام چشم‌پوشی کند. این نوع بخشش ممکن است به عنوان نشانه‌ای از سخاوت و بزرگواری اخلاقی در نظر گرفته شود. فیلسوفانی مانند «ژاک دریدا» (Jacques Derrida) و «هانس گئورگ گادامر» (Hans-Georg Gadamer) بخشش را به عنوان «فرآیندی دیالکتیکی*» می‌دانند که می‌تواند روابط انسانی را بازسازی کند.

از دیدگاه دریدا، بخشش واقعی زمانی رخ می‌دهد که از هرگونه شرط و انتظاری مبری باشد؛ او بخشش را به عنوان امری پارادوکسیکال می‌داند زیرا زمانی که فرد بخشنده شرطی برای بخشش قرار دهد، این عمل دیگر بخشش خالص نیست. بنابراین، دریدا بخشش بدون شرط و بدون چشم‌داشت را به عنوان نمونه‌ای از سخاوت حقیقی مطرح می‌کند.

دهش «وضعیت بشر»

هانا آرنت (Hannah Arendt)، فیلسوف سیاسی قرن بیستم، بخشش را به عنوان یکی از مهم‌ترین مفاهیم در زندگی انسانی و ضروری برای کنش‌های جمعی و سیاسی می‌داند. او در کتاب «وضع بشر» (The Human Condition)، به مفهوم بخشش در کنار دیگر فعالیت‌های انسانی مانند کنش و سخن‌گفتن می‌پردازد و به اهمیت آن در رفع عواقب غیرقابل‌پیش‌بینی اعمال انسان‌ها اشاره می‌کند.

آرنت معتقد است که اعمال ما در دنیای انسانی غالباً نتایجی غیرقابل‌پیش‌بینی و غیرقابل‌کنترل دارند. بخشش، به عنوان یک عمل انسانی، به ما اجازه می‌دهد تا از قید این نتایج غیرقابل‌پیش‌بینی آزاد شویم و بتوانیم آینده‌ای نو را آغاز کنیم. به نظر او، بدون بخشش، هر عمل خطا یا ظلمی می‌تواند زنجیره‌ای از واکنش‌های تلافی‌جویانه و انتقام‌جویانه ایجاد کند که روابط انسانی را به طور کامل از بین می‌برد.

آرنت همچنین بخشش را با آزادی مرتبط می‌داند. او می‌گوید که بخشش به افراد این امکان را می‌دهد که خود را از گذشته آزاد کنند و فرصتی برای شروع مجدد داشته باشند. از این دیدگاه، بخشش نه تنها برای شخص خطاکار، بلکه برای بخشنده نیز آزادی به ارمغان می‌آورد، چرا که او را از خشم و کینه‌جویی رها می‌سازد. آرنت تأکید می‌کند که بخشش نیازمند قدرت است؛ تنها کسانی که قوی هستند می‌توانند بخشنده باشند، زیرا بخشش به معنای گذشتن از قدرت تلافی است.

پرتگاه آمرزش

«نمی‌بخشم تا از تکرار جلوگیری کنم.» چه تضمینی وجود دارد که پس از بخشش، شر مجدد تکرار نشود و چرخه بدی متوقف و راستی گسترش یابد؟ از زبان آرنت به این پرسش پاسخ می‌دهیم. هانا آرنت به این مسئله نیز توجه دارد و به نوعی این نگرانی را می‌پذیرد. او در کتاب وضع بشر توضیح می‌دهد که بخشش یک عمل بسیار پرخطر است، زیرا هیچ تضمینی وجود ندارد که شخص خطاکار از آن سوءاستفاده نکند یا اشتباه خود را دوباره تکرار نکند. با این حال، آرنت معتقد است که این خطر باید پذیرفته شود، زیرا بدون بخشش، جوامع انسانی دچار چرخه‌های بی‌پایان از انتقام‌جویی و خشونت می‌شوند.

به نظر او، بخشش به معنای چشم‌پوشی از مجازات یا عدالت نیست، بلکه به معنای پایان دادن به چرخه واکنش‌های خشونت‌آمیز است که می‌تواند به بازسازی روابط انسانی کمک کند. او می‌پذیرد که امکان سوءاستفاده وجود دارد، اما تأکید می‌کند که بخشش به افراد امکان می‌دهد از گذشته و اشتباهات رها شوند و به آینده‌ای نو توجه کنند.

آرنت بخشش را به عنوان یک عمل قدرت‌مندانه می‌داند، زیرا به فرد اجازه می‌دهد که نه تنها خطاکار را از نتایج اشتباهاتش رها کند، بلکه خود بخشنده را نیز از احساسات منفی و کینه‌جویی آزاد سازد. بنابراین، خطر تکرار اشتباه باید در چارچوب یک فرصت برای رشد و تغییر انسان‌ها و روابط اجتماعی نگریسته شود.

* فرآیند دیالکتیکی یک روش فلسفی است که از تعامل میان تضادها و تناقض‌ها برای رسیدن به حقیقت یا حل مسئله استفاده می‌کند. این فرآیند شامل سه مرحله اصلی است: تز (thesis)، که ایده یا مفهوم اولیه است؛ آنتی‌تز (antithesis)، که مخالفت یا تضاد با تز است؛ و سنتز (synthesis)، که نتیجه ترکیب و رفع تضاد میان تز و آنتی‌تز است و به یک درک یا حقیقت جدید منجر می‌شود. این مدل به‌خصوص در آثار «هگل» برجسته است. این شیوه به‌عنوان روشی برای رشد فکری، اجتماعی، و تاریخی در نظر گرفته می‌شود.

منبع:

  • Arendt, H. The Human Condition, University of Chicago Press, 1958.
  • Hampton, J. & Duff, R. A. Forgiveness and Mercy, Cambridge University Press, 1988
  • Derrida, J. On Cosmopolitanism and Forgiveness, Routledge, 2001

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *