آذر ۱, ۱۴۰۳

فمینیسم؛ از ساختارگرایی تا جنسیت سوم

«ساختارگرایی»(Structuralism) اصالت را به روابط بین چیزها تعلق می دهد. این چیزها میتواند انسان ها باشند یا کلمه ها و اشیا. یعنی در نگاه ساختارگرایان انسان چه زن چه مرد و یا حتی کلمات هیچ معنای ذاتی در خود ندارند. بلکه در روابطی که خود با دیگری پیدا می کنند موجب ایجاد و معناد دار شدن روابط می شوند.

در «پساساختارگرایی» (Post-Structuralism) به ویژه نحله دریدایی* آن باز هم چیزها(انسان ها یا کلمه ها)دارای هیچ معنایی نیستند. بلکه پساساختارگرایی بر این نگاه تمرکز دارد که آن روابطی که سازنده معنا است را تفاوت های چیزها با هم ساخته اند نه خود آن چیزها. زبان کانون پساساختارگرایی است. زبان امکانات وجود معنادار را تعریف و درعین حال محدود می سازد.

در ساختارگرایی تمام ظرفیت های موجودی که جنس مونث زیر عنوان جنسیت آفریده است  را صرفا قراردادهایی برساخته ی روابط اجتماعی می پندارد. پساساختارگرایان(دریدا) بر این باورند که روابط بر بنیان تفاوت بین چیزها شکل گرفته است. هر چند که تفاوت ها بیشتر باشد، معناداری بیشتر خواهد بود. معناداری جدیدی بر اساس قراردادها برساخته خواهد شد.

«فراساختارگرایی» (Trans structuralism) به یک دیدگاه فلسفی درباره زبان، فرهنگ و نظام‌های اجتماعی اشاره دارد که باور دارد که معنا و مفهوم در زبان وجود دارد. بر طبق این دیدگاه ساختار زبان و نظام‌هایی که در آن فرهنگ و اجتماع به وجود می‌آید، نماینده این مفهوم و معنا است. فراساختارگرایی معنا را در دو ساحت ثابت و متغیر تعریف می کند. ساحت ثابت هر پدیدار چیزی است مکشوف از جهان لگوسیک و برخواسته و قراردادی و حاصل ساختارها نیست. بلکه ساختارها با حفظ همراهی و همواره آن ساحت ثابت در هر زمان، مکان به هر فرد و هر اندیشه باعث ریزش تابش و رویش معانی تازه خواهند شد.

در فراساختارگرایی ما به ساحات لگوستیک و فرازمان-مکان در ذات مذکرها و مونث ها باورمندیم که با حفظ و همراهی همواره ی آن ساحات مذکرها و مونث ها در زمان ها مکان ها نژاد ها و زبان ها و رویکردهای مختلف زنانه نگری های گوناگون مردانه نگری های گوناگون ارائه می دهند. که در تمام این ساحات زنانه نگرانه و مردانه نگرانه آن چه بنیان فرا ساختارگرایانه بر ان است که سهم وجودی است که ساحت مشترک جنس سومی آن هاست.

نظریه جنسیت سوم

نظریه «جنسیت سوم» (Third Gender)از پایان دادن به جنگ بی سرانجام جنسیت های غالب به انسان سخن می گوید. جنس سوم جنسیتی است که به علت فراروی(حرکت بسیط همه جانبه) از جنسیت های اولیه، زن و مرد، به جنسیت های فرامرد یا فرازن قدم می‌گذارد. نظریه به مفهوم جایگاهی اشاره دارد که خارج از دو جنس مشهور مرد و زن، در جامعه وجود دارد.

بر اساس این نظریه، جنسیت بر اصل دو جنسی محدود نشده و بسیاری از فرد‌ها به دلیل جنسیت گذاری، بیان خصوصیات جنسیتی دیگری را ترجیح می‌دهند. این نظریه در بسیاری از فرهنگ‌های مختلف گسترش یافته است. به عنوان یک حرکت اجتماعی، نظریه جنس سوم برای حمایت از حقوق فردی و تساوی بین جنسیت ها بوده است. در این راستا، حمایت از افرادی که جنس سوم را برگزیده‌اند و حق زندگی و کار برای آن‌ها فراهم شود، از محورهای این حرکت اجتماعی است. این نظریه معتقد است که دسته بندی جنسی علاوه بر مشخصات بیولوژیکی جسمی باید براساس شناخت های فردی و رفتارها و عرف های جامعه نیز باید انجام شود. این رویکرد تاکید دارد که جنسیت یک طیف گسترده و متغیر است. براساس دسته بندی محدود و مشخصات فیزیولوژیکی جنسی نمی توان خلاقیت و تنوع انسان ها را در زمینه های مختلف بیان کرد.

انواع جنس سوم

جنس سوم به عنوان یک مفهوم اجتماعی و فرهنگی، نمادی از وجود افراد خارج از دسته‌بندی سنتی دو جنس مرد و زن است. این مفهوم از جنس سوم در سراسر جهان، با توجه به فرهنگ و جامعه محلی، به صورت مختلف پذیرفته شده است. جنس سوم یک رویکرد فمینیستی است که به دنبال تحقق بیشتر حقوق جنسیتی و گرایش به رویکردهای «تاکید بر اجتماعی بودن جنسیت» دارد. به بیان دیگر جنسیت نه تنها درون فرد بلکه پدیدار اجتماعی است با تحولات جمعی تغییر می کند. «جرجیا آن ریت رابینسون» نظریه جنس سوم و جندر کامل را پایه ریزی کرده است.

مهمترین انواع جنس سوم عبارت‌اند از:

۱- هیجرا: در فرهنگ هند، هیجراها به عنوان افرادی شناخته می‌شوند که جنسیت زنانه دارند و به عنوان ثالث جنسیت شناخته می‌شوند.

۲- فافافینه: در فرهنگ هاوایی، فافافینه ها به عنوان افرادی شناخته می‌شوند که جنسیت زنانه دارند اما رفتار و پوشش آنان با دسته‌بندی جنسی سنتی تطابق ندارد.

۳- کتوئی: در فرهنگ پاپوآ گینه نو، کتوئی ها به عنوان افرادی شناخته می‌شوند که به جای استفاده از دسته‌بندی جنسی سنتی، از برچسب‌های مختلف برای شناسایی خود استفاده می‌کنند.

۴- فیبی: در فرهنگ ساموآیی، فیبی ها به عنوان افرادی شناخته می‌شوند که جنسیت مردانه دارند اما به سبب رفتار و انتخاب برخی شخصیت‌ها، پذیرفته شده‌اند.

این انواع جنس سوم ها، تنها نمونه‌ای از آن‌ها هستند و به سبب وجود جوامع گوناگون، مفاهیم و تفاوت‌های بین جنس سوم ها، در طول زمان تغییر کرده و تکامل یافته است.

فرافمینیسم و مکتب اصالت کلمه

«فرافمینیسم» زاده‌ی جنس سوم و شاخه ای در مکتب فراساختارگرایی است. فرافمینیسم یک حرکت اجتماعی، سیاسی و فرهنگی است که به تلاش برای شناسایی و اصلاح تفاوت‌هایی که بین زنان و مردان در جوامع وجود دارد، می‌پردازد. فرافمینیست‌ها به دو نوع تقسیم می‌شوند: فرافمینیست‌های رادیکال که تلاش می‌کنند با ساختارهای اجتماعی موجود برخورد کنند و آنها را تغییر دهند و فرافمینیست‌های لیبرال که بیشتر از راهکارهای سیاسی در دسترس خود برای ایجاد تفاوت‌های کم‌تر در جامعه استفاده می‌کنند. فرافمینیسم تمام حقوق طبیعی جامعه و جهان زنانه را فراتر از هرگونه سیستم های اندشگانی اموری فراساختاری میداند. مانند آزادی که برآیند هیچ تفکر و سیستم بشری نیست بلکه حقوق طبیعی و وجودی انسان هاست.

مکتب «اصالت کلمه» باور دارد که زن و مرد دو جنس مکمل از یک حقیقت عمیق به نام انسان است که حاصل فراروی از جنسیت های مرد و زن و رسیدن به طریقت های انسانی «فرامرد» و «فرا زن» است. مکتب اصالت کلمه یا مکتب نسبیت زبانی، یک جریان نظری در زبان‌شناسی است که توسط فردریش نیچه و مارتین هایدگر پایه‌گذاری شده است و درباره‌ی معنا و مفهوم کلمات و زبان صحبت می‌کند. از طرف دیگر، فرافمینیسم یک جنبش اجتماعی و فرهنگی است که خصوصاً به مبارزه برای برابری جنسیتی و  رفع تبعیض بین زنان و مردان متمرکز شده است. مکتب اصالت کلمه با فرافمینیسم مستقیماً ربطی ندارد.

زبان، به عنوان یک مفهوم زنانه یا مردانه، تعاملات اجتماعی را شکل می‌دهد و قدرت و تأثیرات آن بر کنش‌های مردم زیاد است. به همین دلیل، می توان زبان را مجموعه‌ای از ضابطه‌های اجتماعی و فرهنگی در نظر گرفت که امکان بیان و تجربه دنیای اطراف غیرمستقل از آن است. در واقع، مکتب اصالت کلمه به عنوان یک جریان نظری در زبان‌شناسی بررسی می‌کند که چگونه کلمات به معنای دقیق‌تری رسیدگی می‌کنند، در حالی که فرافمینیسم، به عنوان یک جنبش اجتماعی، سعی دارد به مبارزه برای برابری جنسیتی بپردازد. این دو در اصل مفاهیم مستقل هستند، اما با توجه به اینکه زبان نقش بسیار مهمی را در شکل‌گیری تصورات و تفکرات آدمیان بازی می‌کند، گاهی اوقات به عنوان یکی از موانع تأثیرگذار در تحقق برابری جنسیتی، پرداختن به مفاهیم مکتب اصالت کلمه فرصتی برای بحث و گفتگو در باب آن به نظر می‌رسد.

*ژاک دریدا یک فیلسوف و نویسنده فرانسوی متولد ۱۵ ژانویه ۱۹۳۰ و درگذشته در تاریخ ۹ اکتبر ۲۰۰۴ است. ژاک دریدا به عنوان یکی از نظریه پردازان شهیر فرانسه و بزرگترین فیلسوفان قرن بیستم شناخته می‌شود. از آثار او می‌توان به “فرمولاسیون های مطرح در فلسفه”، “بحث‌های برای فردا” و “پولیتیک سابق” اشاره کرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *