آذر ۱۷, ۱۴۰۳
سايه‌خوش

زلزله «سایه‌خوش»؛ دریای تخریب

توضیح: این گزارش در روز شنبه ۱۱ تیر ماه ۱۴۰۱  پس از بازدید میدانی  از روستای « سایه‌ خوش» تنظیم شده‌است.

چشمانم تازه گرم خواب شده است. خواب، با طعم شیرینش، تلخی خستگی‌ام را خنثی کرده است. سراسیمه در اتاق را باز می‌کند. فریاد می‌کشد: «بیا پناه بگیریم». به گوشه امنی می‌رویم. پشت سر هم ذکر می‌گوید. صدای برخورد لیوان‌های آشپزخانه در خانه می‌پیچد. ساعت دو بامداد است. هربار به امید اینکه زلزله را پایانی باشد می‌خوابیم. لرزش ساختمان اما هربار سراسیمه‌تر از بار قبل بیدارمان می‌کند. بامداد نمی‌دانیم که قرار است بندرعباس فقط بلرزد اما آرامش و خوشی از دستان اهالی روستای «سایه‌خوش» تا مدت‌ها مانند ماهی بلغزد. صبح شنبه، ۱۱ تیر ماه ۱۴۰۱، جمله «سایه‌ خوش دیگر سایه ندارد» در کنار انبوه جملات توام با همدردی و عکس‌های خرابی زلزله، در فضای مجازی دست به دست می‌شود. عکس‌ها نشان می‌دهند که زلزله از روستای «سایه‌ خوش»، از توابع شهرستان بندرلنگه، واقع در ۱۲۵ کیلومتری بندرعباس، چیزی جز سقف‌های ریخته و دیوارهای ترک برداشته باقی‌ نگذاشته است. استاندار هرمزگان میزان خسارت به بافت مسکونی را نزدیک به صددرصد اعلام می‌کند. کوله‌بارم را می‌بندم تا بروم ببینم تخریب صددرصدی یعنی چه. سقوط تیر برق و ترک ستون‌های بتنی پلِ مقاوم به وزن بیش از پنج تن بار، یعنی چه. بی‌خانمانی در گرمای بالای ۴۰ درجه هرمزگان یعنی چه. از دست دادن خانه و کاشانه در وضعیت اقتصادی تورم زده یعنی چه. 


ادعای کنترل
 کولر تاکسی در درجه چهار اما جانی ندارد. هوای داخل ماشین گرم است. راننده می‌گوید: «وای به حال زلزله‌زده‌ها. در این گرما اگر از آوار جان سالم به در بردند، از گرما نمی‌برند». در مسیر خبری از ریزش کوه نیست. راننده می‌گوید: «یکی از پل‌های ورودی از شدت زلزله ترکیده! از ورودی دیگر روستا باید برویم». همه ساکت‌اند. رادیو خلیج‌فارس خبر می‌دهد: «تاکنون ۵ نفر قربانی زلزله شده‌اند. ۱۵ نفر بستر شده‌اند. ۴ نفر سرپایی درمان شده‌اند». مسوولان مختلف لیست فعالیت‌های‌شان را به سرعت، باتوجه به محدودیت زمانی رادیو، مکتوب می‌خوانند. گوینده خبر می‌گوید آب و برق اما همچنان قطع است. مشخص نمی‌شود چند روز باید بدون آب و برق سر کنند. مشکل بی‌آبی و بی‌برقی هم به گرما اضافه می‌شود. از صحبت‌های مدیرکل هلال‌احمر مشخص می‌شود چادر توزیع شده است. استاندار هرمزگان هم وعده تخصیص کانکس را داده. تقریبا همه مسوولان استانی و کشوری سعی کرده‌اند بازدیدی از روستا داشته باشند تا هرچه زودتر شرایط را بهبود ببخشند. چندین بار در خبر تکرار می‌شود که خرابی‌ها بیشتر در بافت سنتی و خانه‌های خشت و گلی اتفاق افتاده است. بعد از انتقادهای شدید به بی‌نظمی مدیریت زلزله فین، به نظر می‌رسد مدیریت بحران کمی بهتر بوده‌ است. اما خرابی فین کجا و بی‌خانمانی و تخریب اینجا کجا. 


زندگی دوباره، چگونه
ساعت ۴ عصر است. راننده اول روستا پیاده‌ام می‌کند. آفتاب کمی جلوتر از من حرکت می‌کند. نیروهای نظامی ورودی‌های روستا را برای امنیت کنترل کرده‌اند. سطح خرابی‌های روستا از دور مشخص است. مناره یکی از مساجد مانند نخلی که سرش را از تنش جدا کرده‌ باشند، جدا شده. دیوارها، پر ترک، کج و معوج به زور روی پای‌شان ایستاده‌اند. خودم را به اولین چادر امدادی می‌رسانم. دم چادر، مرد جوانی سرش را پایین انداخته و سیگار می‌کشد. چند بسته آب معدنی، دو ظرف غذای یکبار مصرف، فرش و کولری که از زیر خاک بیرون کشیده شده کنار چادر است. بی‌تفاوت به من دود سیگارش را به سوی خانه‌اش می‌فرستند. پنجره اتاق پذیرایی که رو به کوچه باز می‌شد، روی زمین پهن شده. اتاق پذیرایی گچ‌کاری شده، کامل ترک برداشته. سراسر اتاق انگار گچ فرش شده. در حیاط انگار هرگز چهارچوبی نداشته. ستون وسط راهرو شکسته. تنها راه ورود به درون خانه، همین جای خالی پنجره پذیرایی است. چند خانم کندوره و اورنی پوش توی چادر نشسته‌اند. می‌خواهند درد دلشان را خالی کنند. از شب زلزله برایم می‌گویند: «با اولین زلزله ساعت ۲ از ترس خودمان را به کوچه رساندیم. زلزله اول خانه ما که سنگ و سیمان بود را کامل خراب نکرد. بعد از آن دو بار زلزله شدید داشتیم. با هر زلزله ریختن دیوارهای خانه‌مان را دیدیم. زلزله ساعت ۴ صبح دیگر واقعا خانه خراب‌مان کرد. از ترس اینکه همین آهن پاره‌های آویزان هم بر سرمان بیفتد، فقط نشسته‌ایم دم در خانه. فقط کولر را کشیدند بیرون. چه فایده هنوز برق نداریم. آب هم قطع است. برای خوردن آب معدنی گرم هست اما برای دستشویی و نظافت فعلا نه» مادربزرگ می‌گوید: «ماندیم چکار کنیم. نه خانه داریم. نه زندگی. نه لباس. نمی‌دانیم باید از این به بعد چگونه زندگی کنیم.»
دریای تخریب
این ساعت گرم از روز، روستا خلوت است. جمعیت نزدیک به ۱۳۰۰ نفری روستا پراکنده شده‌اند. از شدت آفتاب برای خودشان سایه‌ای پیدا کرده‌اند. هرچند به سختی می‌توان سایه‌ای یافت، چون دیوار کمی باقی مانده. بهت در چهره اهالی موج می‌زند. هنوز باورشان نمی‌شود که چه شده. از نیازهای‌شان می‌پرسم. مهم‌ترین خواسته‌شان، وصل شدن برق و آب است. آوار‌برداری از صبح شروع شده‌ است. اغلب اهالی منتظرند لودر به خانه‌شان برسد. وسایل سالم‌شان را بیرون بکشند و دیوارهای بی‌جانِ بازمانده را تخریب کنند. برخلاف آنچه در خبرها مدام بر آن تاکید می‌شد، زلزله فقط بافت سنتی را نابود نکرده است. بلوک‌ و قطعات بتن ساختمان‌ها وسط کوچه‌ها پخش شده‌اند. حتی ساختمان‌های نوساز نیز نماهای‌شان را از دست داده‌اند. مسجد جامع روستا که از مصالح مقاومی در آن استفاده شده است، در یکی از دیوارهایش حفره بزرگی ایجاد شده است. ستون‌هایش تخریب شده. دیوارها مانند دومینو پشت سر هم، روی زمین افتاده‌اند. خانه‌های خشت و گلی به تلی از خاک بدل شده‌اند. دیوارهایی هم که تمام تلاش‌شان را کرده‌اند تا نقش بر زمین نشوند، ترک زلزله جای سالم روی تن‌شان نگذاشته است. روی برخی دیوارها علامت ضربدر با حرف «ب» نوشته شده است. یکی از نیروهای کار در روستا می‌گوید: «از بنیاد مسکن بررسی انجام شده. اهل شهرکرد هستیم. با دوستانم تازه برای کار آمده‌ایم اینجا. شانس آوردیم که زنده ماندیم. از دیشب وسط کوچه نشسته‌ایم. جان‌مان را می‌گیریم کف دست‌مان برمی‌گردیم شهرمان. اینجا امن نیست». «جاسم» مرد قدبلند کندوره راه‌راه پوشیده. در تلاش است که کنتور برق خانه‌اش را وصل کند. می‌گوید زن عموی پیرش را از زیر آوار دیشب کشیده بیرون. با پسرش «میثم» در تلاش است اگر برق آمد وسایل‌ها را بررسی کند که سوخته یا نه. زن و فرزندان دیگرش را فرستاده خانه اقوامش در شهر. می‌گوید: «ما کانکس لازم داریم که بتوانیم تابستان را حداقل بگذرانیم. نمی‌شود در چادر برای همیشه زندگی کرد. ما وام نمی‌خواهیم. خانه به زودی ساخته نمی‌شود. بخش جنوبی خانه‌ام در زلزله پارسال که شدت کمتری داشت تخریب شد. وام گرفتم. هنوز آن را تسویه نکرده‌ام. نمی‌دانم برای وسایل وام بگیرم یا خانه؟ چقدر وام بگیریم که بتوانیم در این گرانی که قیمت غذا گران شده، بتوانیم خانه بسازیم؟»


سایه امید
جلوتر چادر در وسط زمینی بایر، زیر سایه کهور (درخت خودروی محلی) برپا شده است. زنان در سایه چادر و مردان در سایه کهوری دیگر، روی حصیری کوچک، به زحمت خودشان را کنار هم جا داده‌اند. «ماجد»، یکی از جوانان فعال روستا است. عرق از سر و صورتش می‌ریزد. بقیه مردان بی‌حال گوشه‌ای دراز کشیده‌اند. ماجد می‌گوید: «فعلا بازدیدها خوب بوده است. مسوولان آمده‌اند. اینکه چقدر پیگیر کارها باشند اما نمی‌دانیم. امیدوارم مثل ماجرای زلزله فین نشود. ما واقعا هیچ جایی برای زندگی نداریم. چیزی از وسایل خانه ما باقی نمانده. فقط منتظریم لودر بیاید خانه را تخریب کند». از برق می‌پرسم. «چه بگویم. کابل کمی سالم مانده. تیربرق‌ها سقوط کرده‌اند. آن تیرهایی که سالم‌اند هم مردم کولرشان خراب شده». عصبانی نیست. استیصال وجودش را فراگرفته. اما امیدوار است. می‌گوید: «امیدواریم در آینده اتفاق خوبی بیفتد». «فواد»، برادر ماجد، سرش را بلند می‌کند و می‌گوید: «سطح خرابی‌ها واقعا زیاد است. صبر می‌کنیم تا ببینیم مسوولان می‌خواهند چکار کنند. به ما وعده کانکس دادند. وام که دوندگی داشته باشد به درد ما نمی‌خورد. به خانه‌هایی که کولر و یخچال‌شان آسیب دیده کمک کنند. در دمای ۴۰ درجه اینجا، زندگی طولانی مدت در چادر سخت است». از مردم محلی و نیروهای امداد مردمی تشکر می‌کند. می‌گوید: «برای‌مان مدام یخ می‌فرستند اما چیزی نداریم که نگهش داریم. یک کلمن یا حتی یونولیت برای نگهداری آب و یخ هم کمک خوبی است.»


در سوگ مادر
تیربرق‌های در حال سقوط را با علامت، برای احتیاط، مشخص کرده‌اند. بیشتر خانه‌ها تقریبا خالی‌اند. چادرها با فاصله از هم برپا شده است. هر کدام از خانواده با هم، یا در یک مکان امن در یک سایه پناه گرفته‌اند. نیروهای امدادی در حال بیرون کشیدن وسایل‌اند. یک پس‌لرزه شدید سقف یکی از خانه‌ها را می‌ریزد روی سر یکی از سربازان. به زحمت او را می‌کشند بیرون. سروصورتش پر از خاک است. همه با بهت نگاهش می‌کنند. کسی دوست ندارد تلفات از این هم بیشتر شود. چهره‌ها خسته‌ است. گرما همه را کلافه کرده. نمی‌توان در چادر ماند. هوای درون چادر گرم‌تر است. ماشین‌های مختلف های‌لوکس مسوولان سازمان‌های مختلف در سطح روستا در چرخش‌اند. برخی با عکاس و برخی با هیات همراه، از درون ماشین یا حضوری، از خانه‌ها بازدید می‌کنند. به سراغ «احمد» می‌روم. خانمش «آسیه» زیر آوار مانده و جانش را از دست داده. احمد پیرمرد بلند قامتی است که زلزله کمرش را خم کرده. صدایش از ته گلو بیرون نمی‌آید. نم چشمانش با گرد زلزله قاطی شده. از کل خانه‌ و زندگی‌اش چند چمدان حلبی و یکسری ظرف و ظروف خاک خورده باقی مانده. لنکوته (لنگ محلی) پوشیده. اهالی بااینکه خود خسارت دیده‌اند، با او همدردی می‌کنند. به محلی می‌گوید: «خدا را شاکرم که دیشب دو بچه دیگرم در خانه نبودند. وگرنه آنها را هم از دست می‌دادم». «رئوف»، پسر بزرگش است: «من دیشب خانه خواهرم بودم. زیر آوار گیر افتاده بودم». «یاسر»، پسر دیگر احمد دیشب در خانه بوده. با اشک بغض تعریف می‌کند: «مادرم و خواهرم در اتاق خوابیده بودند. خواهرم با اولین زلزله سریع فرار می‌کند. مادرم پایش مشکل داشت. زمین‌گیر بود. نتوانست خودش را نجات دهد». اشک‌هایش از روی گونه‌اش سر می‌خورد. خودش را گویی مقصر می‌داند. می‌گوید: «من خبر نداشتم مادر بیرون نیامده. خواهرم را دیدم فکر کردم مادرم هم لابد هست. من…». اتاق مادرش را نشانم می‌هد. فقط یک زمین خالی است. حرفش را تمام می‌کند: «لودر الان با خاک صافش کرد».


مرهم همدلی
چند کوچه بالاتر به خانه «عبدالرحمن» می‌رسم. مرد کهنسالی که زیر آوار مانده، زخمی شده اما جان سالم به در برده است. آمبولانس و یک پرستار آمده‌اند تا زخمش را بررسی کنند. عبدالرحمن و زنش «صفیه» یک ساعتی زیر آوار مانده بودند. صفیه آسیب جدی ندیده. می‌گوید فقط شانه‌اش به‌شدت درد می‌کند. عبدالرحمن اما سرش شکسته. سرگیجه دارد. مدام گرمازده می‌شود. در سایه چادر، وسط حیاط نشسته‌اند. «ساره»، دخترش از شب زلزله می‌گوید: «به زحمت پسرم را خواباندم. تازه خوابم عمیق شده بود که زمین به‌شدت لرزید. زیر کمد خوابیده بودم. تا چشمانم را باز کردم دیدم کمد دراد سقوط می‌کند. کمد را با دو دستم گرفتم تا روی بچه‌ام نیفتد. هرچه قوت داشتم جمع کردم و کمد را پرت کردم به گوشه‌ای. از اتاق آمدم بیرون دیدم سقف ریخته». بغضش می‌ترکد. من تنها زنی‌ام که در حلقه مردانی که دورش را گرفته‌اند حضور دارد. دستانش را می‌گیرم. بغضش می‌ترکد: «فریاد زدم: مادر، پدر. پیدای‌شان نکردم. فهمیدم زیر آوارند. آمدم بیرون دیدم دیوارها خراب شده. گشتم تا چند نفر از همسایه‌ها آمدند و مادر و پدرم را بیرون کشیدند». صفیه چشمانش قرمز شده. ادامه می‌دهد: «خدارو شکر که ساره دیشب خانه ما بود. وگرنه زیر آوار می‌مردیم». اشک‌هایش را با گوشه اورنی‌اش پاک می‌کند. از نیازشان می‌پرسم: «برق برای یخچال و کولر نداریم. یخ و آب سرد می‌خواهیم. کنسرو». تقریبا غروب شده. ساره تا دم دری که دیگر وجود ندارد و گوشه‌ای پرت شده، همراهی‌ام می‌کند. در آغوشم می‌کشد. تا می‌تواند گریه می‌کند. می‌فهمم علاوه بر آب و برق، همدلی بیشتری هم می‌خواهند.


الزام تحقق وعده‌ها
 آفتاب غروب می‌کند. غیر از نور چراغ ماشین و چراغ قوه گوشی موبایل، نور دیگری در روستا نیست. خودم را به کنار جاده می‌رسانم. در بحران، یک مهمان زیادی هم، اضافی است. سایه‌ خوش را به امید بازگشت روزهای خوش ترک می‌کنم. در انتظار برای پیدا شدن ماشینی برای بازگشت به خانه، به عکسی که از کبوتر سفید میثم گرفتم، نگاه می‌کنم. پرنده‌ای که وجودش، لبخند در حرارت خسارت، بر لب می‌نشاند. خانه آن کبوتر هم، مثل بقیه خانه‌ها تخریب شده بود. پروازش بر فراز روستا، برای یافتن بلندی و استراحت، برای لحظه‌ای اهالی را از مصیبت‌شان دور می‌کرد. همدلی مردم و تحقق وعده‌های مسوولان نیز می‌تواند امید را در دل اهالی سایه‌ خوش زنده کند. امید اینکه، شاید بتوان با شروعی جدید، به آرامش دست یافت. 


پس از گذشت سه روز، هرمزگان همچنان می‌لرزد
زلزله ۶،۱ ریشتری در ساعت ۲ و ۲ دقیقه بامداد روز شنبه یازدهم تیر ماه بندر خمیر از توابع استان هرمزگان را به‌شدت لرزاند. این زمین‌لرزه در عمق ۱۰ کیلومتری از سطح زمین رخ داد و در شهر بندرعباس هم احساس شد. زلزله روز یازدهم تیر ماه سه بار به صورت متوالی هرمزگان را لرزاند. در پی وقوع دومین زمین‌لرزه روستای سایه‌ خوش کاملا تخریب شد و برق این روستا نیز قطع شد. حالا اهالی سایه‌ خوش در گرمای ۵۰ درجه روزها و شب‌ها را سپری می‌کنند. یعقوب سلیمانی دبیر کل جمعیت هلال‌احمر در‌خصوص عملیات امداد به منطقه سایه‌ خوش عنوان کرده بود که ۲۹ تیم عملیاتی و ۲ تیم آنست برای خدمت‌رسانی به زلزله‌زدگان هرمزگان در منطقه زلزله‌زده حضور دارند و حدود ۶۰۰ واحد چادر در منطقه استقرار یافته و جمعیت هلال‌احمر در کنار مردم و آمادگی کامل وجود دارد. این در حالی است  که برخی اهالی این روستا اعلام کردند که بیشترین کمک به آنها از سوی مردم صورت گرفته است و در هر چادر دو یا سه خانواده زندگی می‌کنند.  حالا پس از گذشت سه روز از وقوع این زمین‌لرزه با توجه به تخریب صددرصدی روستای سایه‌ خوش یکی از اهالی این روستا به «اعتماد» می‌گوید: «اولین زلزله که رخ داد همه اهالی از ترس از خانه‌های‌شان بیرون آمدند. زلزله دوم که حدود ۵ دقیقه بعد از زلزله اول رخ داد تمام خانه‌ها را تخریب کرد. اگر اهالی روستا از خانه‌های‌شان بیرون نیامده بودند اکثرا کشته می‌شدند. خانه‌های روستای ما از جنس بلوک، سیمان و آجر بودند.»او در ادامه می‌گوید: «حدود پنج، شش ماشین هم در پی وقوع زلزله خراب شدند. ۵۴ نفر از نواحی مختلف بدن دچار شکستگی شدند. پنج نفر نیز که شامل سه زن و دو مرد می‌شدند فوت کردند. هنوز ما پس‌لرزه‌های زیادی را در این روستا شاهد هستیم. این پس‌لرزه‌ها اکثرا در ساعت‌های مشخصی رخ می‌دهد. مثلا ۱۰ صبح، ۲ ظهر و ۶ بعدازظهر… در چادرهایی هم که برای‌مان آورده‌اند نمی‌توانیم برویم چون اینجا هوا بسیار گرم است و وسیله خنک‌کننده نداریم. کولرهای‌مان هم که زیر آوار زلزله همه خراب شدند.»این مرد ۴۰ ساله در پاسخ به سوالی درباره اینکه وضعیت امداد و کمک‌رسانی به روستا چگونه است، می‌گوید: «بیشتر کمک‌ها از سوی مردم بوده است.»

منبع: روزنامه اعتماد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *